جدول جو
جدول جو

معنی زخم خورده - جستجوی لغت در جدول جو

زخم خورده
زخمی، مجروح، آنکه زخم و جراحت به بدنش وارد شده
تصویری از زخم خورده
تصویر زخم خورده
فرهنگ فارسی عمید
زخم خورده
(بَ دَ / دِ)
مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. (از ناظم الاطباء). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده:
بگرفتندمرو را در حال
کرد ازو میر زخم خورده سوال.
سنائی (حدیقه).
بسکه در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخم خورده نمرد.
سعدی (گلستان).
غم نیست زخم خوردۀ راه خدایرا
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.
سعدی.
ناگهان ناله ای شنید از دور
کآمد از زخم خوردۀ رنجور.
نظامی.
غلطید چو آب خسته کرده
پیچید چو مار زخم خورده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
زخم خورده
آنکه جراحت بر وی وارد آمده مجروح
تصویری از زخم خورده
تصویر زخم خورده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خم خوردن
تصویر خم خوردن
خم شدن، کج شدن، تا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم خوردن
تصویر زخم خوردن
زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
خوراکی که از پیش دیگری زیاد آمده باشد، غذای پس مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم خورده
تصویر چشم خورده
کسی که هدف چشم زخم قرار گرفته، کسی یا چیزی که از چشم بد آسیب دیده، چشم زده، چشم رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(طَ نَ / نِ زَ)
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است:
نخورد شیر نیم خوردۀ سگ
ور به سختی بمیرد اندر غار.
سعدی.
قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه).
عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون
کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان.
تقوی (از یادداشت مؤلف).
، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
زنگ خورد. زنگ زده. در غبار غم و جز آن فرورفته. مکدر:
دل زنگ خورده ز تلخی سخن
ببرد ازو زنگ، بادۀکهن.
فردوسی.
دلم به عشق تو در سختی وعنا خو کرد
چنانکه آینۀ زنگ خورده اندر زنگ.
فرخی.
چو پشت آینه پیش تو حلقه در گوشم
ز من چو زآینۀ زنگ خورده روی متاب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52).
داری دو سه سیخ زنگ خورده
و آنهم به زکات جمع کرده.
نظامی.
سخن به لطف کرم با درشتخوی مگو
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک.
سعدی.
رجوع به زنگ و زنگار شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
هر چیز که آن را کرم خورده و فاسد و ضایع کرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ خَ دَ / دِ)
آب رسیده و از نم ضایعشده. (آنندراج). رجوع به نم دیده شود
لغت نامه دهخدا
(بُدَ / دِ)
زخم خورده. مضروب. مصدوم. ضربت خورده:
زهره تا زخم خورد ماتم اوست
نیست یک زخم بر رباب زده.
مجیر بیلقانی.
رجوع به زخم خورده و زخم خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
چیزی که آنرا چشم زخم رسیده باشد. (آنندراج). کسی یا چیزی که چشم بد بدو رسیده باشد:
کرد از یک نگاه گنبد قاب
چون عمارات چشم خورده خراب.
میریحیی شیرازی (در تعریف طباخ، از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَدَ)
خسته و مجروح شدن. (آنندراج). ضربت خوردن. مورد ضرب واقع شدن. مضروب شدن. مصدوم گشتن:
کنون خوردنت زخم ژوبین بود
تنت را کفن چنگ شاهین بود.
فردوسی.
بگفت ار خوری زخم چوگان او
بگفتا بپایش در افتم چو گو.
سعدی (بوستان).
چو دشمن چنین نازنین پروری
ندانی که ناچار زخمش خوری.
سعدی (بوستان).
چند زخم چوب و سیخ افزون خورد
تا که تنها آن بیابان را برد.
مولوی.
گفت رنجش چیست زخمی خورده ست
گفت جوع الکلب زارش کرده است.
مولوی.
، گزیده شدن. نیش خوردن از حیوانات گزنده. رجوع به زخم و زخم زدن شود، (بمجاز) گزیده شدن دل. کنایه از پشیمان شدن. از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن:
گر از افعی توبه دل زخم خورد
توان جان به تریاق عفو تو برد.
ظهوری (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ قِ نَ / نِدَ نِ چَ / چِ)
فریب خوردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
خم زلف تو خورده ام از آن رو
شانه وش می کشم خلال بر مو.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رمیده. رم دیده. رم زده. رم کرده. گریخته. (آنندراج). رجوع به رم دیده و رم زده و رم کرده شود:
برقی که از او طور بزنهار درآید
از ترکش مژگان تو رم خورده خدنگی.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
فریفته و فریب خورده. (یادداشت مؤلف) ، که به دهان کسی خورده باشد. که کسی آن را به دهان گرفته باشد: هر جا رنجوری بودی آب دم خوردۀ او را خوردی شفا یافتی. (بهاءالدین ولد)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
پر از بیم و ترس. ترسیده:
از آن بیم خورده سواران تور
دو تن تازیان دید ناگه ز دور.
فردوسی.
سه گرد از پس بیم خورده دو تور
بتازیم پویان برین راه دور.
فردوسی.
بدو گفت کاین بیم خورده سوار
بهدیه ازین کودک خرد دار.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
آنچه از غذا در ظرف باقی بماند: باقی مانده طعام، خاییده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم خورده
تصویر چشم خورده
چیزی یا کسی که ویرا چشم زخم رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهر خورده
تصویر زهر خورده
کسی که دانسته یا ندانسته سم خورده و مسموم گشته باشد، زهر زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم خورد
تصویر زخم خورد
مضروب، ضربت خورده، مصدوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم خوردن
تصویر زخم خوردن
مجروح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم خورده
تصویر قلم خورده
کلک خورده زدوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
((خُ دِ))
باقی مانده طعام، خاییده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخم خوردن
تصویر زخم خوردن
((~. خُ دَ))
مجروح شدن
فرهنگ فارسی معین
گاوی که پس از زاییدن مفقود شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
جراحت خورده، زخمی شد
دیکشنری اردو به فارسی