مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. (از ناظم الاطباء). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده: بگرفتندمرو را در حال کرد ازو میر زخم خورده سوال. سنائی (حدیقه). بسکه در خاک تندرستان را دفن کردیم و زخم خورده نمرد. سعدی (گلستان). غم نیست زخم خوردۀ راه خدایرا دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا. سعدی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خوردۀ رنجور. نظامی. غلطید چو آب خسته کرده پیچید چو مار زخم خورده. نظامی
مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. (از ناظم الاطباء). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده: بگرفتندمرو را در حال کرد ازو میر زخم خورده سوال. سنائی (حدیقه). بسکه در خاک تندرستان را دفن کردیم و زخم خورده نمرد. سعدی (گلستان). غم نیست زخم خوردۀ راه خدایرا دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا. سعدی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خوردۀ رنجور. نظامی. غلطید چو آب خسته کرده پیچید چو مار زخم خورده. نظامی
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است: نخورد شیر نیم خوردۀ سگ ور به سختی بمیرد اندر غار. سعدی. قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه). عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان. تقوی (از یادداشت مؤلف). ، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است: نخورد شیر نیم خوردۀ سگ ور به سختی بمیرد اندر غار. سعدی. قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه). عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان. تقوی (از یادداشت مؤلف). ، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
زنگ خورد. زنگ زده. در غبار غم و جز آن فرورفته. مکدر: دل زنگ خورده ز تلخی سخن ببرد ازو زنگ، بادۀکهن. فردوسی. دلم به عشق تو در سختی وعنا خو کرد چنانکه آینۀ زنگ خورده اندر زنگ. فرخی. چو پشت آینه پیش تو حلقه در گوشم ز من چو زآینۀ زنگ خورده روی متاب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52). داری دو سه سیخ زنگ خورده و آنهم به زکات جمع کرده. نظامی. سخن به لطف کرم با درشتخوی مگو که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک. سعدی. رجوع به زنگ و زنگار شود
زنگ خورد. زنگ زده. در غبار غم و جز آن فرورفته. مکدر: دل زنگ خورده ز تلخی سخن ببرد ازو زنگ، بادۀکهن. فردوسی. دلم به عشق تو در سختی وعنا خو کرد چنانکه آینۀ زنگ خورده اندر زنگ. فرخی. چو پشت آینه پیش تو حلقه در گوشم ز من چو زآینۀ زنگ خورده روی متاب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52). داری دو سه سیخ زنگ خورده و آنهم به زکات جمع کرده. نظامی. سخن به لطف کرم با درشتخوی مگو که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک. سعدی. رجوع به زنگ و زنگار شود
چیزی که آنرا چشم زخم رسیده باشد. (آنندراج). کسی یا چیزی که چشم بد بدو رسیده باشد: کرد از یک نگاه گنبد قاب چون عمارات چشم خورده خراب. میریحیی شیرازی (در تعریف طباخ، از آنندراج)
چیزی که آنرا چشم زخم رسیده باشد. (آنندراج). کسی یا چیزی که چشم بد بدو رسیده باشد: کرد از یک نگاه گنبد قاب چون عمارات چشم خورده خراب. میریحیی شیرازی (در تعریف طباخ، از آنندراج)
خسته و مجروح شدن. (آنندراج). ضربت خوردن. مورد ضرب واقع شدن. مضروب شدن. مصدوم گشتن: کنون خوردنت زخم ژوبین بود تنت را کفن چنگ شاهین بود. فردوسی. بگفت ار خوری زخم چوگان او بگفتا بپایش در افتم چو گو. سعدی (بوستان). چو دشمن چنین نازنین پروری ندانی که ناچار زخمش خوری. سعدی (بوستان). چند زخم چوب و سیخ افزون خورد تا که تنها آن بیابان را برد. مولوی. گفت رنجش چیست زخمی خورده ست گفت جوع الکلب زارش کرده است. مولوی. ، گزیده شدن. نیش خوردن از حیوانات گزنده. رجوع به زخم و زخم زدن شود، (بمجاز) گزیده شدن دل. کنایه از پشیمان شدن. از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن: گر از افعی توبه دل زخم خورد توان جان به تریاق عفو تو برد. ظهوری (ازآنندراج)
خسته و مجروح شدن. (آنندراج). ضربت خوردن. مورد ضرب واقع شدن. مضروب شدن. مصدوم گشتن: کنون خوردنت زخم ژوبین بود تنت را کفن چنگ شاهین بود. فردوسی. بگفت ار خوری زخم چوگان او بگفتا بپایش در افتم چو گو. سعدی (بوستان). چو دشمن چنین نازنین پروری ندانی که ناچار زخمش خوری. سعدی (بوستان). چند زخم چوب و سیخ افزون خورد تا که تنها آن بیابان را برد. مولوی. گفت رنجش چیست زخمی خورده ست گفت جوع الکلب زارش کرده است. مولوی. ، گزیده شدن. نیش خوردن از حیوانات گزنده. رجوع به زخم و زخم زدن شود، (بمجاز) گزیده شدن دل. کنایه از پشیمان شدن. از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن: گر از افعی توبه دل زخم خورد توان جان به تریاق عفو تو برد. ظهوری (ازآنندراج)
رمیده. رم دیده. رم زده. رم کرده. گریخته. (آنندراج). رجوع به رم دیده و رم زده و رم کرده شود: برقی که از او طور بزنهار درآید از ترکش مژگان تو رم خورده خدنگی. صائب (از آنندراج)
رمیده. رم دیده. رم زده. رم کرده. گریخته. (آنندراج). رجوع به رم دیده و رم زده و رم کرده شود: برقی که از او طور بزنهار درآید از ترکش مژگان تو رم خورده خدنگی. صائب (از آنندراج)
فریفته و فریب خورده. (یادداشت مؤلف) ، که به دهان کسی خورده باشد. که کسی آن را به دهان گرفته باشد: هر جا رنجوری بودی آب دم خوردۀ او را خوردی شفا یافتی. (بهاءالدین ولد)
فریفته و فریب خورده. (یادداشت مؤلف) ، که به دهان کسی خورده باشد. که کسی آن را به دهان گرفته باشد: هر جا رنجوری بودی آب دم خوردۀ او را خوردی شفا یافتی. (بهاءالدین ولد)
پر از بیم و ترس. ترسیده: از آن بیم خورده سواران تور دو تن تازیان دید ناگه ز دور. فردوسی. سه گرد از پس بیم خورده دو تور بتازیم پویان برین راه دور. فردوسی. بدو گفت کاین بیم خورده سوار بهدیه ازین کودک خرد دار. اسدی
پر از بیم و ترس. ترسیده: از آن بیم خورده سواران تور دو تن تازیان دید ناگه ز دور. فردوسی. سه گرد از پس بیم خورده دو تور بتازیم پویان برین راه دور. فردوسی. بدو گفت کاین بیم خورده سوار بهدیه ازین کودک خرد دار. اسدی